نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

اولین پرواز

بالاخره بعد از مدت زیادی که هی قصد سفر داشتیم و جور نمیشد؛ برنامه مسافرت به کیش به صورت خیلی یهویی ترتیب داده شد و بر عکس برنامه های قبلی که همگی به سمت شمال بود(در ذهنمون البته) راهی جنوب کشور شدیم و این سفر شد اولین مسافرت دخترم به خارج از استان و اولین تجربه هواپیما سوار شدن در بیست ماهگی، سه شنبه شب یازده بهمن ماه ساعت 9:30 که البته به خاطر بارونی بودن هوا پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد، و تو چهار شبی که ما نبودیم شهرمون حسابی دلتنگمون شد و حسابی اشک ریخت، و از وقتی برگشتیم تا همین الان که دارم می نویسم آرومه آرومه ... دختر ناز مامان توی مسیر رفتن به فرودگاه خوابش برد و وقتی از ماشین پیاده شدم تا ورودی سالن فرودگاه با ریختن ...
25 بهمن 1390

تولد زری دی جی

از اونجایی که خاله نرگس با زری دی جی خیلی دوسته و البته بیشتر به دنبال بهانه ای برای دور هم بودن با حضور شیرین عسلای خاله جون(نیکا و باران)،جشن تولد زری رو که نوزده بهمن بود پنجشنه شب بیستم بهمن خونه خودش برگزار کرد که به همه مون حسابی خوش گذشت و با حضور تو و باران گلم تبدیل به یک شب و یک خاطره به یاد ماندنی برای زری دی جی هم شد ... از وقتی رسیدیم که باران جیگرم داشت قر می ریخت و شمام مثل خانوما بهش لبخند می زدی و براش دست می زدی البته یه کمی که گذشت خودت هم به شیوه خودت شروع کردی به مجلس گرمی ... خاله نرگس هم خیلی زحمت کشیده بود و همه چیز در عین سادگی خیلی عالی بود، و هدف اصلی مهمونی و جشن هم که شادی همه بود به خوبی به دست اومد ... اینم چند...
25 بهمن 1390

یکی هست ...

طبق معمول هر روزی که اداره هستم میرم توی حیاط و زنگ می زنم خونه آقا جون تا باهات صحبت کنم، هر روز یه جوری مزه میریزی وقتی زنگ میزنم (البته اگه بیدار باشی که من خیلی دوست دارم باشی تا صدای قشنگت رو بشنوم و خداییش روزایی که زنگ میزنم و خوابی کلی تو ذوقم میخوره البته به ندرت پیش میاد،) امروزم وقتی زنگ زدم خودتو رسونده بودی پایین اوپن، آخه مامان جون پری گوشی رو روی اوپن میذاره،  عمو آرش گوشی رو برمیداره و تو زودی ازش میگیری تا با من حرف بزنی، بدون سلام میگی "مان بیا"، بعد میگم مامانی سلام تو هم میگی "سلام" ... ازت چند تا سوال میپرسم که تو هم بیشترشو می گی "آره"، بعد صدای مامان جون رو میشنوم که میگه گوشی رو بده با مامان صحبت کنم تو میگی "قط ...
9 بهمن 1390
1